سرناد

«ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم»

جاذبه ی سکوت

/ بازدید : ۲۶

تصمیم گرفتم سکوت کنم. تصمیم سختی بود. مخصوصا بعضی مواقع دیدن و شنیدن و جواب ندادن میتونه برام سخت ترین کار دنیا باشه. اما این خودداری و سکوت باعث شده بتونم بهتر ببینم. بهتر ببینم که با چه کسایی دارم زندگی میکنم. آدمایی که دارم باهاشون زندگی میکنم و به اشکال مختلف باهاشون ارتباط دارم قیمتشون چنده. شرفشون چند؟ وجدانشون چنده؟ عقایدشون چنده؟ چقدر شبیه حرفاشونن؟ و واقعیتی که دیدم برق از سرم پروند. واقعیتی که همیشه میدونستم، ولی هیچوقت انقدر ملموس درکش نکرده بودم.

اینکه درباره بعضی آدم ها چقدر راه هست بین کسی که هستن و کسی که فکر میکنن هستن. فهمیدم خیلی وقت ها بیهوده تلاش کردم روی طرز تفکر کسایی اثر بگذارم که تفکری نداشتن. تلاش کردم عقاید کسایی رو به چالش بکشم که خودشون هیچ اعتقاد عملی به حرف ها و شعارهای مفتی که میدن ندارن. تلاش کردم با منطق و استدلال با چیزهایی مبارزه کنم که نه بخاطر درست و منطقی بودن، بلکه بخاطر سودآور بودن ازشون دفاع میکنن. تلاش کردم انسانیتی رو بیدار کنم که خیلی وقته در بعضی آدم ها مرده. تلاش کردم گفتگو کنم، بی خبر از اینکه خیلی از آدم هایی که در ظاهر خودشون رو منطقی و متمدن و طرفدار آزاذی بیان معرفی میکنن خیلی وقته دریچه هاشون رو بستن. این آدم ها اهل گفتگو هستن تا وقتی که حرفایی بزنی که باب طبعشون باشه. و باب طبع یعنی حرف هایی که منافعشون رو به خطر نندازه و مجبورشون نکنه با تناقضات بین هویت پفکی که برای خودشون بهم زدن و کسی که واقعا هستن چشم در چشم بشن. از وقتی تصمیم گرفتم تماشا کنم، خیلی از آدم هایی که قبلا خیلی آرمانی روشون حساب باز میکردم، روی منطقشون شخصیتشون هوششون و وجدان آگاهشون، به شکل رقت انگیزی از چشمم افتادن. اون ارزش و احترامی که زمانی در قلبم نسبت بهشون حس میکردم از بین رفته. وقتی به مکالماتشون گوش میدم و استوری/استاتوس ها و بیوهایی که برای خودشون مینویسن و عکس پروفایلایی که سعی میکنن باهاش خودشون رو توصیف کنن نگاه میکنم، از خودم میپرسم واقعا این حجم دروغ و تزویر اذیتشون نمیکنه؟ من کسی که روی بیوش مینویسه یا حسین و در تمام این مدت در انکار کامل ظلم و ستم بوده و هست درک نمیکنم. نمیتونم هضم کنم بعضی آدم ها چطور میتونن با چنین گسل عظیمی وسط هویتشون زندگی کنن و نبیننش.گاهی انقدر حجم ریا و دروغ و انکار آدم های اطرافم زیاد میشه که احساس میکنم وسط یه مضحکه ی بزرگم و با دلقک ها احاطه شدم، دلقک هایی که دلقک بودن هویت اصلیشونه و ماسک های انسانی به صورتشون زدن. ماسک آدم روشن فکر، ماسک آدم منطقی، ماسک آدم متفکر، ماسک آدم معتقد، ماسک آدم مومن و مذهبی، ماسک شیعه ی دو آتیشه که خیلیم روی توهین به عقایدش حساسه، ماسک آدمی که طرفدار گفنگوی تمدن هاست ماسک آدم از همه جا بی خبری که وی پی ان نداره و سرش به زندگی خودش گرمه....و دقیقا این نقطه...این نقطه جاییه که عظمت حماقتی که در تمام این مدت داشتم بهت زده ام میکنه . (و دقیقا توو همین نقطه حس میکنم شخصیت اصلی رمان 1984ام!) این نقطه جاییه که لب های منو بهم میدوزه. جایی که هرگونه حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با این آدم هارو انقدر برام بی معنا و بی مفهوم میکنه که حتی جواب سلامشون رو دادن هم ازم انرژی زیادی میگیره و خسته ام میکنه. اینجا جاییه که تاریکی درونم متولد میشه و با تمام سکوت و آرامشش منو به سمت خودش دعوت میکنه.

صدایی از درون بهم میگه تا بوده این هیاهو بوده، ازش بیرون بیا و خودتو دریاب. از جنگیدن و مبارزه با کسایی که کسی نیستن دست بردار. این صدا بهم میگه این تلاش های تو مثل دست و پا زدن و تقلای آدمیه که توو رودخونه افتاده و فقط داره خودشو خسته میکنه. با سنگریزه ها درگیر نشو، رودخونه بلاخره یه روز به دریا میرسه، سعی نکن سنگ های داخلشو جمع کنی فقط با جریانش حرکت کن. این صدا بهم میگه عظمت و قدرت آب رو به یاد بیار، به یاد بیار که هیچ سنگی و هیچ صخره  و کوهی نمیتونه مانعش بشه.

این روزها ایمان به حقیقت کمکم میکنه که سکوت کنم ، انرژیمو  جایی و برای کسایی صرف کنم که ارزششو دارن و راهمو برم.

نویسنده : shaqayeq ۰ نظر ۰ لایک:) |
About Me
چیزی دارد تمام می شود،
چیزی دارد آغاز می شود،
ترک عادت های کهنه
و خو کردن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار
زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!!

«خلاقیت به خرج دادن بهتر از
کپی کردن است.خودتان یک بار امتحان
کنید!»
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان