سرناد

«ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم»

اخلاق مهندسی!

/ بازدید : ۳۱۰

همه ی ما آدم ها تووی یک آپارتمان شیشه ای زندگی می کنیم.خیلی از این جمله خوشم آمده.استاد تعریف می کرد که یک بار در دوره ی دانشجویی احتمالا دکتری وقتی در مرکز ارتباطات و مخابرات مشغول تست و تحقیقات بودند گاهی پیش می آمده که بر اثر تداخل سیستم شان مکالمه های تلفنی مردم  دریافت و روی بلندگوهای ساختمان پخش شوند و حتی این موضوع تا حدی مایه ی سرگرمی هم بود.مثلا مکالمه ی پسری که با دوست دخترش دارند پچ پچ می کنند و فکر می کنند کسی نمی شنود و آن وقت خبر ندارند که مکالمه شان روی بلندگو در حال پخش برای عموم است.میگفت دنیا همین طور است.مطمئن باشید همیشه کسانی هستند که شما را می شنوند،باور نکنید که می توانید کاری خیلی خیلی پنهانی انجام دهید و هیچوقت هیچ کس در هیچ زمانی از آن باخبر نشود.دنیا خیلی شفاف تر از آن است که فکر می کنیم.

همه ی ما آدم ها تووی یک آپارتمان شیشه ای زندگی می کنیم!

 

نویسنده : shaqayeq ۵ نظر ۰ لایک:) |

سه...دو...حرکت!!

/ بازدید : ۳۷۰

صحنه دست نخورده است.خانم رضایی با همان حالت چهره ، هیکل درشت و چادرش که او را شبیه یک پنگوئن خسته می کند سمت چپ پشت گیت های ورودی ایستاده.سمت راست دو تا نگهبان داخل نگهبانی نشسته اند و روی سکوی بلندی که در روبه رو قرار دارد همان گربه ی سفید-شکلاتی بزرگ نشسته و با چشم هایی که هیچ وقت نفهمیدم چه رنگی هستند به دانشجوهایی که می آیند و می روند زل زده.

من از در وارد می شوم.شماره ی اتاقم را می گویم و هزار و یکجور آیه می آورم که خوابگاهی هستم . "خوابگاهی" بودن دوباره به دایره ی واژگان من برگشته!

تک تک آدم های گذشته دوباره وارد صحنه می شوند.می گویم سلام و می شنوم اتاقت کجاست و می گویم از دیدنت خوش حال شدم و می شنوم اتاق ما هم بیا و این مکالمه بارها و بارها در برخورد با تک تک آدم های قدیمی تکرار می شود.

باز هم روفرشی قرمز جگری و موکت های قهوه ای و یخچال قد کوتاه کپک زده و باز هم بگو مگو ی تخت پایین و تخت بالا...

انگار که کارگردان گفته باشد "کات...یه بار دیگه بریم ، سه، دو ،..." و من یک بار دیگر وارد صحنه شده ام تا فیلم خودم را بازی کنم؛تا فیلم خودم را "درست" بازی کنم.

نویسنده : shaqayeq ۳ نظر ۰ لایک:) |

آدم های حوالی1420

/ بازدید : ۲۳۸

نه از روزی که از آسمان و زمین آتش ببارد و جنگ تک به تک داغ دارمان کند، نه از روزی که زلزله و سیل امان مردم را ببرد ، من  بیشتر از همه از روزی می ترسم که آدم ها همه تبدیل شوند به موجوداتی دوپا که عینک های بزرگ کائوچویی می زنند و به دیگرانی که به چشم یک احمق نگاهش می کنند لبخند های فیلسوفانه ی توام با تاسف و ترحم تحویل می دهند.متفکرانی که تووی مغزشان جز آدرس چند سایت حاوی جملات قصار آلبر کامو و فردریش نیچه و ماکس ( و نه حتی خود جملات!!! ) چیزی وجود ندارد.متفکرانی که بزرگ ترین مهارت زندگی شان کپی پیست کردن حرف ها و عکس های نابیست که نه می دانند خالقشان کیست و نه برایشان اهمیتی دارد. و آن لحظه که علامت های انگشت شست را از سایر هم کیشان خودشان دریافت می کنند افتخار آمیز ترین لحظه ی زندگی شان رقم خورده!!

آدم هایی که تووی دنیای مجازی قهوه می خورند و مطابق مد روز عریان می شوند و بزرگ ترین تلاش شان برای آینده ی کشور share کردن متن های حاوی سخنان کوروش کبیر،لینک رای دادن در سایت گوگل برای اینکه خلیج فارس به خلیج عرب تغییر نام ندهد،مدح و ستایش ژاپن و ابراز تاسف برای فرهنگ عقب افتاده ی ایران ،نسبت دادن همه ی بی عدالتی ها به دین و درخواست روابط بی قید و بند (شما بخوانید آزادی) بیشتر است.

آدم هایی که با اعتماد به نفسی که صرفا به خاطر جمعیت اکثریتی که دارند ناشی شده به خودشان اجازه می دهند نسل پدر و مادر ها را به خاطر اینکه نمی دانند واتس آپ و تلگرام چیست امل و عقب مانده نام گذاری کنند . کشاورز و کارگر و هرکسی را که سخت کار می کند به خاطر اینکه سالی دو دست لباس بیشتر استفاده نمی کنند و صاحب فرهنگ غنی و ذاتا ستودنی قناعت و پشتکار هستند به چشم حقارت نگاه کنند و به جوان های هم سن و سال خودشان که فقط درس می خوانند و وقت خودشان را صرف این بیهودگی ها نمی کنند تا آینده ای برای حداقل خودشان بسازند خرخون و اسکل می گویند و سعی می کنند این روحیه ی زیبنده را مذموم جلوه دهند.

تمدن واقعی از آن همان مردمی بود که عبا و قبا می پوشیدند و با الاغ رفت و آمد می کردند،به خدا معتقد بودند و به روزی حلال، از بیکارگی عار داشتند نه از لباس های کهنه .مردمی که هیچ کاری با مجلات مد فرانسه نداشتند و خوب و بد را با هم مخلوط نکرده بودند.به وقتش تووی خیابان می آمدند و فریاد عدالت خواهی سر می دادند و سادگی و ساده زیستی در نظرشان  قیمتی ترین گوهری بود که کسی می توانست صاحبش باشد.

اگر پیشرفت و تمدن این است کاش واقعا می توانستیم عقب گرد کنیم و عقب مانده شویم!

 

نویسنده : shaqayeq ۴ نظر ۰ لایک:) |
About Me
چیزی دارد تمام می شود،
چیزی دارد آغاز می شود،
ترک عادت های کهنه
و خو کردن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار
زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!!

«خلاقیت به خرج دادن بهتر از
کپی کردن است.خودتان یک بار امتحان
کنید!»
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان