سرناد

«ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم»

هشت!!

/ بازدید : ۲۳۱

هیچوقت زیاد روی ترم هایم مانور نداده بودم ولی این بار می خواهم در مقام یک دانشجوی ترم هشت کارشناسی حرف بزنم.چون همه ی اول ها و آخر ها اهمیت دارند.وسط ها هم اهمیت دارند ولی اول ها و آخر ها فرق دارد،نگاه همه به توست انگار همه یادشان می افتد که دانشجو بودی و تو را تازه به عنوان یک دانشجو می شناسند.من هم گفتم حالا که همه یادشان افتاده ما هم دانشجویی هستیم برای خودمان کمی از حال و هوای ترم هشتی بودنم بگویم.از اینکه به عنوان یک دانشجوی ترم آخر برای اولین بار در تاریخ تحصیلم،از مهدکودک مقطع نوپا گرفته تا دانشگاه ترم هشت تصمیم گرفتم هفته ی اول دانشگاه را تعطیل رسمی اعلام کنم و به روی مبارک هم نیاورم که ترم شروع شده مثلا که سال بالابالایی هستم!

بعد با حس و ژست یک مهندس الکترونیک باسواد و درست و حسابی (که البته در کمال فروتنی توصیفات مذکور پر هم بیراه نیست!:) ) روی پایان نامه ام (من دوست دارم بگویم پایان نامه شما بخوانید پروژه ی کارشناسی!) کار کردم و اصلا هم مثل این بچه دبیرستانی ها یک ریز سرم تووی کتاب نبود.بعد هم تصمیم گرفتم خودم را از سیل هجوم به سمت تحصیلات تکمیلی دور کنم و آهسته و پیوسته پیش بروم و بیخودی بین این همه کار و مشغله ی زندگی این وسط فاز «من باید امسال ارشد بدم» برندارم!

در حال حاضر هم به دیوار سرد و یخ زده ی فضای اختصاصی دو متر مربعی ام که توسط تختم تصرف شده تکیه داده ام و دارم فکر می کنم تا چند ماه دیگر این خوابگاه و دانشگاه هم به خاطراتم تبدیل می شوند بدون اینکه من آنقدر که دوست داشتم ازش عکس و یادگاری داشته باشم.

یک حیف بزرگ برای این چندسالی که می توانستم در این دانشگاه فوق العاده قشنگ و اصیل با سرو های بلند و درخت های قدمت دارش با یک عالمه عکس و خاطره با دوستانی که دیر شناختم شان داشته باشم گوشه ی دلم دارم  و یک شکر بزرگ هم البته؛برای اینکه اگر چندتا عکس یادگاری و دوست دوره ی دانشگاه را از دست داده باشم به جایش یک عالمه درس زندگی و یک رفیق زندگی واقعی به دست آوردم و محیط اطرافم از وجود هرچه نجاست و پلیدی و هرچه هم پایه ی شان و اندازه ی من نبود پاک شد.

ترم هشت سبک و من به عنوان یک دانشجوی ترم هشت کارشناسی مهندسی الکترونیک خسته ام و غمگین از پایان فیلم و خوش حال از رفتن به مرحله ی بعدی و پرانگیزه برای یدک کشیدن عنوان مهندس و البته مثل همیشه پرتلاش برای رسیدن به آرزوهام.

نویسنده : shaqayeq ۱ لایک:)
مهران مهرگردون
۱۱ بهمن ۰۴:۳۴
ترم هشت یعنی :

هیچ چیز برام مهم نیس...فقط میخوام تموم شه این لامصب
همسفر
۱۰ بهمن ۲۲:۴۴
ترم 8 خدایی خیلی حس باحالیه:))
پاسخ :
آره،حس خوبیه:)
آلبرت کبیر
۱۰ بهمن ۲۱:۱۵
برو از رندگی لذت ببر مهندس ...
saied davoodi
۱۰ بهمن ۰۱:۱۶
چقدر زود تموم شد!.
مطمئنم آخر این ترم اینرو خواهید گفت.
ودست آخر دوستی ها میمونه و دوستانی که واقعا حیفتون میاد ازشون جدا بشید و بعد یک مدت خبر داماد شدنشون وعروس شدنشون و بچه دار شدن شون رو میشنوید.
هعی...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
About Me
چیزی دارد تمام می شود،
چیزی دارد آغاز می شود،
ترک عادت های کهنه
و خو کردن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار
زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!!

«خلاقیت به خرج دادن بهتر از
کپی کردن است.خودتان یک بار امتحان
کنید!»
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان