هشت!!
هیچوقت زیاد روی ترم هایم مانور نداده بودم ولی این بار می خواهم در مقام یک دانشجوی ترم هشت کارشناسی حرف بزنم.چون همه ی اول ها و آخر ها اهمیت دارند.وسط ها هم اهمیت دارند ولی اول ها و آخر ها فرق دارد،نگاه همه به توست انگار همه یادشان می افتد که دانشجو بودی و تو را تازه به عنوان یک دانشجو می شناسند.من هم گفتم حالا که همه یادشان افتاده ما هم دانشجویی هستیم برای خودمان کمی از حال و هوای ترم هشتی بودنم بگویم.از اینکه به عنوان یک دانشجوی ترم آخر برای اولین بار در تاریخ تحصیلم،از مهدکودک مقطع نوپا گرفته تا دانشگاه ترم هشت تصمیم گرفتم هفته ی اول دانشگاه را تعطیل رسمی اعلام کنم و به روی مبارک هم نیاورم که ترم شروع شده مثلا که سال بالابالایی هستم!
بعد با حس و ژست یک مهندس الکترونیک باسواد و درست و حسابی (که البته در کمال فروتنی توصیفات مذکور پر هم بیراه نیست!:) ) روی پایان نامه ام (من دوست دارم بگویم پایان نامه شما بخوانید پروژه ی کارشناسی!) کار کردم و اصلا هم مثل این بچه دبیرستانی ها یک ریز سرم تووی کتاب نبود.بعد هم تصمیم گرفتم خودم را از سیل هجوم به سمت تحصیلات تکمیلی دور کنم و آهسته و پیوسته پیش بروم و بیخودی بین این همه کار و مشغله ی زندگی این وسط فاز «من باید امسال ارشد بدم» برندارم!
در حال حاضر هم به دیوار سرد و یخ زده ی فضای اختصاصی دو متر مربعی ام که توسط تختم تصرف شده تکیه داده ام و دارم فکر می کنم تا چند ماه دیگر این خوابگاه و دانشگاه هم به خاطراتم تبدیل می شوند بدون اینکه من آنقدر که دوست داشتم ازش عکس و یادگاری داشته باشم.
یک حیف بزرگ برای این چندسالی که می توانستم در این دانشگاه فوق العاده قشنگ و اصیل با سرو های بلند و درخت های قدمت دارش با یک عالمه عکس و خاطره با دوستانی که دیر شناختم شان داشته باشم گوشه ی دلم دارم و یک شکر بزرگ هم البته؛برای اینکه اگر چندتا عکس یادگاری و دوست دوره ی دانشگاه را از دست داده باشم به جایش یک عالمه درس زندگی و یک رفیق زندگی واقعی به دست آوردم و محیط اطرافم از وجود هرچه نجاست و پلیدی و هرچه هم پایه ی شان و اندازه ی من نبود پاک شد.
ترم هشت سبک و من به عنوان یک دانشجوی ترم هشت کارشناسی مهندسی الکترونیک خسته ام و غمگین از پایان فیلم و خوش حال از رفتن به مرحله ی بعدی و پرانگیزه برای یدک کشیدن عنوان مهندس و البته مثل همیشه پرتلاش برای رسیدن به آرزوهام.