آدم ها را پشت سرت جا می گذاری!
آدم ها را پشت سرت جا می گذاری. از بعضی شاید یادی در قلبت باقی بماند،از بعضی یک تصویر مات،از بعضی یک عطر تند و از بعضی هم یک هیچ بزرگ.بعضی شان شاید فقط یک روز اتفاقی از زندگیت عبور کرده اند.شاید فقط یک بار در یک عصر سرد پاییزی کنارشان روی نیم کت پارک نشسته ای و شاید تصادفا در یک مسیر مشترک باهاشان هم قدم شده ای.با بعضی ها فقط یک لبخند رد و بدل کرده ای و گاهی در دام یک تلاقی نگاه افتاده ای.به بعضی از پشت تلفن گفته ای که اشتباه گرفته اند و بعضی را نیز از پشت سر صدا کرده ای و گفته ای که پولشان از جیب شان افتاده.به بعضی دوربین موبایلت را داده ای که ازت یک عکس بگیرند و به بعضی از بیسکوییت داخل کیفت تعارف کرده ای.
سر تقاطع به بعضی ها رسیده ای و برایشان بوق زده ای که اول آن ها رد شوند و گاهی هم تند تند شیشه ی پنجره ی ماشینت را پایین داده ای که بگویی هووووی حواست کجاست!
بعضی ها را هم شاید اصلا ندیده ای و بی تفاوت از کنارشان رد شده ای،بعضی را فقط از پشت دیده ای،وقتی در خیابان بهت برخورد کرده بودند،با عجله گذشته بودند و تو فقط فرصت کرده بودی با نگاهت رد مسیرشان را پی بگیری.
بعضی در مطب دکتر کنار دستت نشسته اند،بعضی صدایت کرده اند و پرسیده اند خودکار داری؟،بعضی تووی صف کارهای اداری با گفتن «ای بابا چقد شلوغه» و یک لبخند خسته باهات درد دل کرده اند،گاهی هم با تو به فیلم کمدی روی پرده ی سینما خندیده اند.
هر روز هزاران انسان با هزار داستان مختلف از زندگیت عبور می کنند و تو هر روز از زندگی هزاران انسان با هزار داستان مختلف عبور می کنی.
یکی نمی بینتت و یکی دیگر مهرت را در یک نگاه در یک گوشه ی دلش جا می دهد.یکی فکر می کند چشم های قشنگی داری و یکی هم با خودش فکر می کند ست کیف و کفشت چند می ارزد!یکی فکر می کند تورا قبلا جایی دیده و دیگری هرچه فکر می کند یادش نمی آید شبیه کی هستی.گاهی از میان یک جمع یکی را همیشه از دور می بینی و حس می کنی یک پیوند قشنگ با قلب و روحش داری بدون کلامی حرف.گاهی کسی فقط از طریق صفحه ی شخصی اش دز شبکه های اجتماعی پایش به زندگیت باز می شود،بدون اینکه خبر داشته باشد و این قصه هر روز و هرثانیه برای هر انسانی تکرار می شود.بعضی ها پاک می شوند و بعضی ها یک عمر کنارت می مانند، بعضی فقط یک دوره ی تحصیلی، بعضی چندساعت تا مقصد،و بعضی هم فقط به اندازه ی یک برخورد.
هرکسی هم خودش انتخاب می کند که کجای زندگیت بماند،یکی در قلبت ثبت می شود،یکی یادش روی لبت لبخند می آورد ،یکی تبدیل می شود به یک خاطره ی خاص ،یکی برایت تجربه می شود و یکی را نیز ممکن است کاملا فراموش کنی.
آدم هزار تووییست که حتی خودش هم نمی تواند خودش را حل کند، چون روابط انسان فراتر از آنی است که با چشم دبده می شود،چون قلب چیزی فراتر از یک ماهیچه ی کوچک تپنده است،چون هیچکس نمی داند گوشه ی کدام دل را به اسم خودش امضا زده،کدام دل را شکسته،کدام لبخند را خشکانده و کدام چشم را پر از اشک شوق کرده.چون هیچکس نمی داند از کجا پاک شده و گوشه ی کدام یاد،تا ابد حک شده است.چون هیچ کس از تمام داستان زندگی خودش خبر ندارد...