سرناد

«ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم»

بزرگسالی مبارکت باشد

/ بازدید : ۳۲۰

می رسی به سن کاشکی های سه نقطه دار؛به سن حرف های قورت داده شده،بغض های نشکسته و سنگ شده گوشه ی سینه.فریادهایت با دستان مصلحت تووی حنجره ات خفه می شوند و آه هایت از ترس سیل سوالات دیگران،یواشکی و بی صدا،لا به لای نفس های عمیقت، راهشان را باز کرده و فرار می کنند.

اشک هایت تووی چشمانت یخ می زنند و سرمایشان را تووی نگاهت جا می گذارند.دست و پای جرئت و جسارتت را آبروداری و حرف مردم می بندد و تو کم کم تبدیل می شوی به یکی از هزاران آدم بزرگ دنیا؛با کوهی از آرزوهای بر باد رفته.انگار دوباره متولد شده ای با این تفاوت که این بار  از دنیای رنگ ها و آرزوها به دنیایی یک سره خاکستری گذر می کنی.وارد دنیایی می شوی که جواب اکثر سوالات فقط یک جمله اند.

چی سفارش می دهی؟«فرقی نمی کند.»

کدام رنگش؟«فرقی نمی کند.»

بستنی بخوریم؟«فرقی نمی کند.»

کدام قشنگ تر است؟«یکی را بردار،فرقی ندارند»

می دانی سیگار برای سلامتی ضرر دارد؟«دو روز زودتر می میریم...چه فرقی می کند!»

برویم پارک؟کدام فیلم؟چی گوش می کنی؟دوست داری کجا زندگی کنی؟دیدن طلوع خورشید از کرانه یا چشمک ستاره های شب در کویر؟شغلت را دوست داری؟نمی خواهی ازدواج کنی؟

«فرقی نمی کند،فرقی نمی کند،فرقی نمی کند».تووی دنیای خاکستری آدم بزرگ ها فرق ها مرده اند.شروع می کنی به بی هدف این سو و آن سو دویدن.دغدغه ها می شوند اسباب بازی هایت.سرت را گرمشان می کنی که نفهمی عمرت چطور تمام می شود.رویا بافتن را فراموش می کنی و می افتی دنبال یک لقمه نان!

گاهی از پنجره ی دنیای بی رنگت به بچه ها نگاه می کنی؛به تنها موجودات رنگی اطرافت. وقتی تووی بغلت می نشینند و با دست های کوچکشان صورتت را لمس می کنند،سنگ های سنگین تووی سینه ات را فراموش می کنی.وقتی بهت لبخند می زنند کمی گرما تووی نگاهت جان می گیرد و وقتی قهقه زنان روی کاناپه می پرند و داد می زنند «من یه خلبان شدم» رویابافی را به یاد می آوری.تو هم اندک اندک خو می کنی به این چرخه؛مثل هزاران آدم بزرگ دیگر.

بزرگسالی مبارکت باشد.

 

خطر!! : اگر افسرده اید نخوانید.اگر خواندید مواظب باشید که زیاد جدی نگیرید!

پاورقی: سعی کنیم آدم بزرگ نباشیم.

 

نویسنده : shaqayeq ۰ لایک:)
مهران مهرگردون
۱۰ مهر ۰۰:۴۷
چه کنیم؟
متاسفانه همه ما اینهارا میدانیم ولی چاره چیست؟
پاسخ :
ایستادگی و برقراری تعادل.نه اونقدری که یادمون دادن اسیر افکار کهنه و نو اطرافمون باشیم نه مثل بعضی ها فقط و فقط بفکر خودمون باشیم و دیگرانو ندید بگیریم و از روشون رد شیم!
همسفر خوشبخت
۰۶ مهر ۲۱:۳۷
شاهکار بود.عالی نازنین بانو.واقعا با خوندن نوشته هات ذوق زده میشم.خوبه ادم همسر هنرمند داشته باشه اونم از نوع نویسندش اونم از نوع عالیش.
همیشه بنویس.همیشه.
قول میدم همیشه با همین شوق بخونم
پاسخ :
:) مرسی.❤❤
تو چرا انقد خوب کامنت میذاری عایا؟:))
مهیااااا
۰۶ مهر ۲۱:۲۹
فک کنم خیلی وقته آدم  بزرگ شدمااااا:'(:'(:'(
پاسخ :
خیلی آدم باید روی خودش کار کنه تا بتونه انقد محکم باشه که در مقابل این همه سختی و مانع های مختلف بازم بتونه بخنده و از تلاش کردن واسه رسیدن به زندگی رویاییش دست نکشه...سعی کنیم نباشیم:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
About Me
چیزی دارد تمام می شود،
چیزی دارد آغاز می شود،
ترک عادت های کهنه
و خو کردن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار
زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!!

«خلاقیت به خرج دادن بهتر از
کپی کردن است.خودتان یک بار امتحان
کنید!»
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان