ثبت لحظات!
اینجانب درست در همین لحظه،همین ساعت و ثانیه رسما فارغ التحصیل شدم.
پیش به سوی عشق و حال و ورزش و فیلم و کتاب و کارای رنگی رنگیی:)))
اینجانب درست در همین لحظه،همین ساعت و ثانیه رسما فارغ التحصیل شدم.
پیش به سوی عشق و حال و ورزش و فیلم و کتاب و کارای رنگی رنگیی:)))
چقدر اینکه شاهد خاطره شدن آدم های زندگیت باشی سخت است...که بدانی این خداحافظی آخر است.
«اغلب بهترین قسمت های زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای.
منظورم این است که مثلا می فهمی همه چیز بی معناست.بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد،چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن تقریبا معنایی به آن می دهد...میدانی منظورم چیست؟بدبینی خوش بینانه...»
-از کتاب عامه پسند نوشته ی چارلزبوفسکی-
کاغذ و خودکارت را بگذار جلویت.اسم آدم های زندگیت را یکی یکی بنویس.
حسادت می کند...خط بزن.
خوبی هایت به چشمش نمی آید...خط بزن.
جنس مخالف را به تو ترجیح می دهد...خط بزن.
برای رسیدن به اهداف دیگر حاضر است از تو بگذرد...خط بزن.
وقتی تنهاست یاد تو می افتد...خط بزن.
پشت سرت حرف می زند...خط بزن.
مکث نکن،فقط خط بزن.
نترس که تنها شوی،تنهایی به حضور این آدم ها در زندگیت شرف دارد.
شروع کن...
اضافی ها را خط خطی کن...
تو مجبور به پذیرش هیچ کس در زندگیت نیستی.
دنیای اطرافت را از نو بساز.
شاید تنها بمانی،ولی مهم نیست...دنیای تنهایی تو،باز هم زیباتر از دنیای پر از آدم های اضافی در زندگیت خواهد بود.
پاورقی:با اقتباس از مطلبی که خوانده بودم!
پاورقی دو:نظر شخصی خودم اصلا این نیست،البته آدم هایی که جز ویژگی های بالا کارکرد دیگری در زندگی تان ندارند را باید با همین قاطعیت دور بیاندازید ولی بعضی ها را هرکاریشان هم کنیدجزئی از شما هستند،یا جزئی از اجزای شما،یا جزئی از اجزای اجزای شما...:))
جهان سوم جایی است که در آن سلامت کولر آبی از سلامت پنجاه نفر دانشجو مهم تر است.جایی که سطح فکر مدیریت آن در سطحی است که مثل بعضی ها که فکر می کنند اگر به ساعت دیواری جدیدشان زیاد نگاه کنند ساعت شان خراب می شود،فکر می کنند اگر کولر آبی را زیاد خاموش و روشن کنی می سوزد.یعنی روشن و خاموش کردن کولر سه بار در طول روز به نظرشان زیاد است و فکر می کنند اگر پمپ کولر آبی یک سره هفت هشت ساعت کار کند سالم تر می ماند!جهان سوم جایی است که همه می دانند بادکولر باعث خشکی بدن،سر درد و تحریک سینوزیت می شود،ولی به نظرشان در مقابل مشکلات عظیم تری مثل سوختن کولر قابل صرف نظر است.
یک مدیر جهان سومی فقط می فهمد که چون در نیمه ی اول سال هستیم پس هوا گرم است و حق با کسانی است که متقاضی کولر هستند و توانایی دیدن جنبه های پیچیده تر موضوع را ندارد.مثلا اینکه آن دانشجویی که باد کولر برایش ضرر دارد،یا کسی که از حمام آمده،یا کسی که اهل جنوب است و تحمل این همه ساعت باد کولر خوردن را ندارد هم دقیقا به اندازه ی متقاضیان کولر حق حیات دارد.نمی تواند درک کند که مسئله ی موافقان و مخالفان کولر یک مسئله ی صفر و یکی نیست،یک مسئله ی چپی و راستی نیست که یک عده را محکوم به تحمل کنند و یک عده را هم به سعادت جاوید برسانند.این موضوع فقط یک برنامه ریزی درست می خواهد تا شرایط تمام دسته ها در نظر گرفته شود.و جهان سوم جایی است که یک مدیر اساسا از بیخ نمی داند برنامه ریزی و مدیریت یعنی چه.فقط انقدر می داند که باید بلد باشد خوب بپیچاند،خوب جا خالی بدهد،خوب پاس بدهد و خوب با وعده های سرخرمن مراجعین را دلخوش کند.
جهان سوم یعنی جواب ساعت ها حرف و استدلال تو فقط یک جمله باشد:«بله حق با شماست،می دونم چی میگید،ولی بهرحال نمیشه!»
بدانیم که زمان کم است و خاطره ها برای ساختن زیاد.
بدانیم زمان کم است برای اینکه اسم مان را در دل ها حکاکی کنیم.بدانیم وقت نیست و باید هرچه توان داریم در یاد و خاطره ی آدم های بیشتری زنده بمانیم.
که یک سال بعد،ده سال بعد،بیست سال بعد کسانی باشند که اسم مان را در صفحات وب جستجو کنند و دوست داشته باشند بدانند در چه حالی هستیم.
هرچه تعداد آدم هایی که با فکر کردن به تو لبخند می زنند یا حس تحسین در دلشان زنده می شود بیشتر باشد،خوشبخت تری.
امروز یک ماهیتابه سوسیس بندری برای هم اتاقی هایت درست میکنی و فرداها،بدون اینکه با خبر شوی یکی یک جای دنیا به بچه اش می گوید:وقتی دانشجو بودم دوستی داشتم که شب های امتحان برایم غذا درست می کرد،فکرش را بکن،آنروز اگر این حرف را می شنیدی چقدر قند تووی دلت آب می شد و چقدر از آن خود خوبت خشنود می شدی.
درست است،هیچوقت به گوش ات نخواهد رسید،ولی تو خاطره ات را بساز،یاد خوبت را نقاشی کن،گوشه ی هر قلبی زمینی برای خودت غصب کن،بعد برو!