سرناد

«ما در ایستگاهی که قرار بود با خودمان سفر کنیم همسفر شدیم و خودمان را ترک کردیم»

جهان سوم

/ بازدید : ۲۹۸

جهان سوم جایی است که در آن سلامت کولر آبی از سلامت پنجاه نفر دانشجو مهم تر است.جایی که سطح فکر مدیریت آن در سطحی است که مثل بعضی ها که فکر می کنند اگر به ساعت دیواری جدیدشان زیاد نگاه کنند ساعت شان خراب می شود،فکر می کنند اگر کولر آبی را  زیاد خاموش و روشن کنی می سوزد.یعنی روشن و خاموش کردن کولر سه بار در طول روز به نظرشان زیاد است و فکر می کنند اگر پمپ کولر آبی یک سره هفت هشت ساعت کار کند سالم تر می ماند!جهان سوم جایی است که همه می دانند بادکولر باعث خشکی بدن،سر درد و تحریک سینوزیت می شود،ولی به نظرشان در مقابل مشکلات عظیم تری مثل سوختن کولر قابل صرف نظر است.

یک مدیر جهان سومی فقط می فهمد که چون در نیمه ی اول سال هستیم پس هوا گرم است و حق با کسانی است که متقاضی کولر هستند و توانایی دیدن جنبه های پیچیده تر موضوع را ندارد.مثلا اینکه آن دانشجویی که باد کولر برایش ضرر دارد،یا کسی که از حمام آمده،یا کسی که اهل جنوب است و تحمل این همه ساعت باد کولر خوردن را ندارد هم دقیقا به اندازه ی متقاضیان کولر حق حیات دارد.نمی تواند درک کند که مسئله ی موافقان و مخالفان کولر یک مسئله ی صفر و یکی نیست،یک مسئله ی چپی و راستی نیست که یک عده را محکوم به تحمل کنند و یک عده را هم به سعادت جاوید برسانند.این موضوع فقط یک برنامه ریزی درست می خواهد تا شرایط تمام دسته ها در نظر گرفته شود.و جهان سوم جایی است که یک مدیر اساسا از بیخ نمی داند برنامه ریزی و مدیریت یعنی چه.فقط انقدر می داند که باید بلد باشد خوب بپیچاند،خوب جا خالی بدهد،خوب پاس بدهد و خوب با وعده های سرخرمن مراجعین را دلخوش کند.

جهان سوم یعنی جواب ساعت ها حرف و استدلال تو فقط یک جمله باشد:«بله حق با شماست،می دونم چی میگید،ولی بهرحال نمیشه!»

 

نویسنده : shaqayeq ۳ نظر ۲ لایک:) |

دل شکستن هنر نمی باشد

/ بازدید : ۴۹۳

بدانیم که زمان کم است و خاطره ها برای ساختن زیاد.

بدانیم زمان کم است برای اینکه اسم مان را در دل ها حکاکی کنیم.بدانیم وقت نیست و باید هرچه توان داریم در یاد و خاطره ی آدم های بیشتری زنده بمانیم.

که یک سال بعد،ده سال بعد،بیست سال بعد کسانی باشند که اسم مان را در صفحات وب جستجو کنند و دوست داشته باشند بدانند در چه حالی هستیم.

هرچه تعداد آدم هایی که با فکر کردن به تو لبخند می زنند یا حس تحسین در دلشان زنده می شود بیشتر باشد،خوشبخت تری.
امروز یک ماهیتابه سوسیس بندری برای هم اتاقی هایت درست میکنی و فرداها،بدون اینکه با خبر شوی یکی یک جای دنیا به بچه اش می گوید:وقتی دانشجو بودم دوستی داشتم که شب های امتحان برایم غذا درست می کرد،فکرش را بکن،آنروز اگر این حرف را می شنیدی چقدر قند تووی دلت آب می شد و چقدر از آن خود خوبت خشنود می شدی.

درست است،هیچوقت به گوش ات نخواهد رسید،ولی تو خاطره ات را بساز،یاد خوبت را نقاشی کن،گوشه ی هر قلبی زمینی برای خودت غصب کن،بعد برو!

نویسنده : shaqayeq ۱ نظر ۰ لایک:) |

خام بدم،پخته شدم ...

/ بازدید : ۴۰۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نویسنده : shaqayeq

صاحبان غم،غایبان شادی!

/ بازدید : ۲۰۳

در شادی دیگران شریک شدن هم خودش کلی هنر است.

این همه گفتند مرده پرست و من هم هی گفتم چقدر حرف های کلیشه ای.حالا خودم رسیدم به همان نقطه...ما آدم های مرده پرست!

یعنی اینکه حتی یک بار هم دلت نخواسته بدون در نظر گرفتن نسبت های فامیلی و حساب و کتاب «هرچقدر کادو دادند همان قدر عوضش را ببریم»،فقط برای خاطر لپ های قرمز و بامزه ی دختر کوچولویشان با آن چشم های تیله ای مشکی هدیه ای برایش بگیری،که فقط ذوق کند و بخندد،که فقط هیجان زده شود،بالا و پایین بپرد و دس دسی بزند.یعنی حتی یک بار هم دلت نخواسته فکر کنی ،عوض آن هدیه ای که می دهی برق خوشحالی نگاهیست که می گیری.

یعنی یکبار هم نشده باشد که به جای اینکه منتظر باشی هرکس آمد خانه تان،به خانه اش بروی ،بگویی دلم برای فلانی تنگ شده و دوست دارم بی بهانه به دیدارش بروم.

یعنی یکبار هم نشده باشد که بدون مناسبت دوست داشته باشی به خانواده ات پیام بدهی،دعوت شان کنی،به کسی بگویی امروز زیباتر شده ای یا تلفن کنی تا فقط صدایش را شنیده باشی.

یعنی تا پای تبریک گفتن و شادباش گفتن و آفرین گفتن در میان باشد تو درگیری،سرت شلوغ است،تاریخ را فراموش کرده ای،مشغله و فشار زندگی دیگر نمی گذارد یادت بماند امروز روز مادر بود،تولد دختر خواهرت بود.یعنی خبر نداری برادرزاده ات دانشگاه قبول شده،بردار دیگرت ماشین نو خریده و خواهرت این ها به آپارتمان جدیدشان اسباب کشی کرده اند.

یعنی یکبار هم نشده که حتی وقتی بعد از گذشت مدت ها خبردار می شوی به جای یک تبریک خشک وخالی همراه با پشت چشم نازک کردن،دلت خواسته باشد بغلش کنی یا دستش را تووی دستت فشار دهی و بگویی واقعا خوشحال شدی و خیلی متاسفی که زودتر نتوانستی در شادی شان شریک شوی.

حالا اگر جایی بحث دخالت در زندگیت باشد همه برایت کس و کار محسوب می شوند؛نظر مساعد تک تک شان را باید جلب کنی.اگر بخواهی ازدواج کنی،بخواهی رشته ی دانشگاهی ات را انتخاب کنی،دوست داشته باشی بروی سر کار یا ادامه ی تحصیل ندهی،همه صاحب نظرند.همه زود خبردار می شوند.همه مشغله هایشان را کنار می گذارند و دوست دارند زود خودشان را به تو برسانند که هرچه سریع تر بهت بگویند «ولی این دختره که می خوایید عروس بگیریدش ما شنیدیم اینجووریه»، «اون پسره که انتخاب کردی در سطح ما نیست»، «در شان ما نیست ادامه تحصیل ندی» و خیلی زود با کسانی که تا دیروز از هیچ چیز خبر نداشتند ،ما می شویم!وقتی به خانه ی جدیدت می آیند بعد از گذر سرسری از «مبارک باشد» سریع می فهمند که جنس کابینت هایتان از ام دی اف مرغوب نیست و تمام مدت می توانند با جان و دل از ویژگی ها و محاسن ام دی اف خوب بگویند و اینکه خودشان دست بر قضا کابینت شان از آن خوب هاست  و کاش شما قبل از خرید از آن ها می پرسیدید که راهنمایی تان کنند،بگذریم که تا همین دیروز اصلا خبر نداشتند شما چند ماه است دارید خانه ی جدیدتان را مهیا می کنید و شما هم باور می کنید!

خدا نکند کسی بمیرد،آنوقت همین فامیل های مهربان تر از مادر و پدر کلی سرخاک زجه می زنند،گریه می کنند و ابراز دل تنگی ها و دوست داشتن هایشان دشمن های آن مرحوم را هم شرمنده می کند،آن وقت چند ساعت بعد، سر ناهار به بغل دستی شان می گویند «حالا غیبتش نباشه ولی...»،بعد از چهلم دیگر همین مقدمه را هم برای بدگویی کردن لازم نمی بینند!

مخلص کلام اینکه تا کسی بالا می رود دوست دارند با مطرح کردن عیب و ایراد های واقعی و غیر واقعی اش پایینش بکشند،و تا کسی می افتد دوست دارند خودشان را با استفاده از او بالا بکشند و جلوه کنند.

خیلی دوست دارم بدانم،حتی یک بار هم دلتان نمی خواهد بدانید محبت کردن از ته دل چه مزه ای دارد؟

باور کنید تلخ نیست.کشنده هم نیست.هیچ عوارضی هم ندارد...بابا فقط یک جرعه...حداقل یک لب می زدید،خب شاید خوشتان می آمد!

 

نویسنده : shaqayeq ۱ نظر ۰ لایک:) |

آرزوهای بی خاصیت

/ بازدید : ۲۰۳

آدم ها گاهی هم آرزوهایی دارند که در واقع هیچ نفعی برایشان ندارد.هیچ چیز عایدشان نمی شود،حتی بعضی وقت ها آرزویشان یکجوری است که دوست دارند تا یک مرحله ای پیش بیاید و از یک جایی به بعد منتفی شود.

و گاهی به قدری در فکر این آرزوهای بی خاصیت هستند و انتظار برآورده شدنش را می کشند که دچار افسردگی می شوند،یواش یواش هدف های اصلی شان را پس می زنند و با چشم های اشک بار دست به دامن معصومین و خدا می شوند.

و این همه زور می زنند و به کائنات فشار می آورند تا آن حس شعف لحظه ای را مزه کنند و بعد هم بلافاصله در یک هیچستان عمیق پرت می شوند،در حالی که یک علامت سوال بزرگ روی سرشان در آورده اند که می پرسد: «خب که چی؟!»

تقریبا همه ی آدم ها حداقل یک بار در زندگی تشنه ی این آرزوهای بی خاصیت شده اند.

برای همه پیش آمده که در یک روز تابستان تشنه شده اند و بین آب و نوشابه،خیلی مصرانه نوشابه را انتخاب کرده اند،جگرشان آن لحظه ای که نوشابه ی تگری از گلویشان پایین می رفته حال آمده و بلافاصله از رویش طلب آب کرده اند.

گاهی آرزوهایمان واقعا آن چیزی نیستند که می خواهیم،گاهی هزینه ای که برای آرزوهای غیر واقعی می پردازیم به اندازه ی پول یک شیشه نوشابه ارزان نیست.

اگر بفهمیم!

 

نویسنده : shaqayeq ۱ نظر ۰ لایک:) |
About Me
چیزی دارد تمام می شود،
چیزی دارد آغاز می شود،
ترک عادت های کهنه
و خو کردن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست که گویی هزاران بار
زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم!!

«خلاقیت به خرج دادن بهتر از
کپی کردن است.خودتان یک بار امتحان
کنید!»
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان